برداشتن قدم اول همیشه سخت است. نوشتن اولین مطلب نیز دشوار به نظر می رسد. ایده خاصی برای مطالبی که می خواهم بنویسم ندارم؛ اما به هرحال این صفحه قرار است روایتگر تعدادی قصه و گاهی بیانگر احساسات باشد. نوشتن برای عده ای بسیار بهتر از صحبت کردن است. برای من نیز چنین است. سایه گفته است: (امشب به قصه دل من گوش می کنی فردا مرا چو قصه قراموش می کنی). من عمیقا به این نکته باور دارم و درد دل و حرف زدن با دیگران را مناسب نمی دانم. چه بسا که قصه ها و غصه ها نزد دیگران بی اهمیت جلوه کند و سبب رنجش خاطر شود. اولین دلیل من برای نوشتن نیز همین بود؛ که یک مکان امن برای حرف هایم داشته باشم و هیچ آشنایی آن را نبیند و من مجبور به سانسور کردن خودم نباشم. پیش از نوشتن این مطلب، آرشیو وبلاگ قدیمی ام را کامل خواندم. خاطره ی روز های بدی را مرور کردم و به ماندن فکر کردم. اما باید به خانه جدیدی می آمدم و از پایان، شروع می کردم.
یه مرضی هم هست که میری سراغ خاطره های قدیمی، بدترین ها رو انتخاب میکنی و لحظه به لحظه اش رو با خودت مرور میکنی. عکس ها رو میبینی یا حرفای رد و بدل شده رو مرور میکنی. انقدر توی خاطرات فرو میری که نمیفهمی چند دقیقه است داری گریه میکنی.
امروز صبح از خواب که بیدار شدم با دیدن یه پیام معمولی از کارفرما، به قدری عصبانی شدم که از ادامه کار استعفا دادم و گفتم دیگه مایل به همکاری نیستم. البته با ذکر اینکه ایشون حق نداره تو کار من دخالت کنه و بهتره یه مقایسه بین کار من و بقیه انجام بده. الان که به حرفام فکر می کنم خنده ام می گیره، چون خیلی تند صحبت کردم اما بازم اعتقاد دارم حقش بود. خلاصه مطلب اینکه بیکار شدم، امتحانی که فردا داشتم هم کنسل شد :)
امروز به صورت ناگهانی رفتم و موهام رو از حالت خیلییی بلند، به خیلییی کوتاه تغییر دادم و فعلا دو تا واکنش مثبت گرفتم و حتی آرایشگر موهام رو کوتاه نمیکرد و سعی داشت منصرفم کنه. هرچند خودم خیلی راضی هستم و موهای جدیدم رو دوست دارم. کاش یه سری از دوستای وبلاگی رو توی دنیای واقعی میشناختم تا به اشتراک گذاری بعضی چیزا راحت تر بشه. هرچند همین هم خوبه :) لازم به ذکره که حالم خوبه و واقعا به نظرم مطالب با عنوان از دختری که موهاشو کوتاه کرده بترس و. چرندیات محض هستن. اتفاقا این تغییر حس خیلی خوبی بهم داد و بعد مدت ها لبخند های بزرگ زدم :)
درباره این سایت